جدول جو
جدول جو

معنی سل بموئن - جستجوی لغت در جدول جو

سل بموئن
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گند آمدن، گندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن دانه های غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
فرهنگ گویش مازندرانی
به تنگ آمدن، بی قراری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به حمله واداشتن سگ های شکاری به محل زندگی گراز
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه، نور متناوب، سوسو زدن نور، به وسیله ی سوزن چیزی را شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکیف آمدن، به هوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکتی در کشتی بومی، دور برداشتن، افاده آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
انزال
فرهنگ گویش مازندرانی
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شگفت زده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی